تاریخ :04.03.2004
متن خبر : «باسمه تعالي شأنه» پس از حمد و ثناي خداوند بزرگ و درود و سلام به پيامبران الهي خصوصاً آخرين آنها حضرت محمد (ص) و درود و سلام به خاندان بزرگوار او كه مروجان و مبلغان شريعت اويند. در مجموع مباحثي كه در خطبه هاي پيشين گذشت به رابطهء ميان ايمان با مقولات و موضوعاتي نظير معرفت و آگاهي، عقلانيت و تعقّل و اراده و اختيار، اشاراتي داشتيم در پايان اين بخش از مباحث، مناسب است كه اين رابطه را مورد تأمل بيشتري قرار داده و از اين پرسش مهم بحث كنيم كه اصولاً ماهيت «ايمان» چيست؟ آيا ميان «ايمان مذهبي و ديني» با «معرفت و آگاهي» رابطه و نسبتي وجود دارد؟ آيا عقل بشري مي تواند در پيدايش و توسعهء ايمان مؤثر باشد؟ و بالاخره آيا «ايمان» مقوله اي ارادي و انتخابي است يا موهبتي الهي است كه بطور قهري و غير اختياري به انسان عطاء مي شود؟ ابتدائاً بايد يادآور شوم كه بحث تفصيلي از هر يك از پرسش ها نيازمند به نگارش كتابها و ايراد ساعتها سخن است. همانگونه كه بسياري از متكلمان و فيلسوفان دين چنين كرده اند ليك تنگي مجال و كوتاهي فرصتي كه در اختيار داريم اقتضاء مي كند فهرست وار و با رعايت اختيار كامل پرسش هاي ياد شده را پاسخگويابي نمائيم. ايمان چيست؟ نخست بايد ديد كه منظور از «ايمان» چيست؟ بديهي است ارايه پاسخ كامل به اين پرسش، تمام آن چيزي است كه بايد در اين گفتار بيان كرد. و در واقع مقصد اصلي از اين مقال، دستيابي به يك تعريف گويا و دقيق از «ايمان» مي باشد و از اين رو نمي توان انتظار داشت كه در آغاز سخن به چنين تعريفي دست يافت. امّا به عنوان يك نقطهء آغاز در بحث، ناگزير از ارايهء تعريفي كلّي و اجمالي از «ايمان» هستيم. از اين رو «ايمان» را مي توان «باور» معني نمود. بدون آنكه بخواهيم از منظر نقدِ معرفت شناختي، مفهوم دقيق «باور» را مورد بررسي قرار دهيم. (در ادامهء سخن مفهوم، «باور» بگونه اي دقيق تر روشن خواهد شد). در مورد اينكه «ايمان» و «باور» بر چه چيزي صدق مي كند و عناصر تشكيل دهندهء آن چيست؟ نظرها و آراي مختلفي از بيان شده است. هم در ميان متكلمان مسلمان و هم در ميان متكلمان ساير اديان، گاه «ايمان» به عنوان پديده اي قلبي و انفعالي دروني معنا مي شود. «تجربهء ديني» تعريفي است كه بسياري از فيلسوفانِ دين و متكلمان جديد مغرب زمين از «ايمان مذهبي» ارايه داده اند. برخي ديگر اصولاً براي «ايمان» ماهيتي پراگماتيك قايل اند. از نگاه آنان «ايمان» انجام تكاليف ديني و عمل بر اساس آموزه هاي ديني است. اين دو نظريه از جهاتي با يكديگر شباهت دارند و از جهاتي نيز از يكديگر متفاوت مي باشند. در هر دو نظريه «ايمان» از هر گونه عناصر معرفتي و إدراكي تهي مي باشد. «باور قلبي» مي تواند پديده اي كاملاً دروني (نفساني) باشد كه به خودي خود دلالت بر هيچ واقعّيتي در جهان خارج نداشته و قابل توصيف در ضمن هيچ ساختار عقلاني و منطقي نيست. و حال آنكه «معرفت» و فعاليتهاي شناختي كه در برابر «احساس» قرار دارند از وجودي عيني خبر مي دهند و اساساً شناسايي و معرفت جز با تعامل و مطابقت جهان درون (ذهن) با جهان بيرون (عين) حاصل نمي شود. امّا «عمل» و «اقدام» كه در نظريهء دوّم مترادف با ايمان دانسته شد. گرچه مي تواند برانگيختهء شناخت و آگاهي باشد، همچنين مي تواند برآمده از «احساس» و گرايش هاي روحي، عاطفي و رواني باشد و هيچ ضرورتي ندارد كه عمل آدمي به آگاهي و معرفت او مستند باشد بلكه بسياري از اعمال مي تواند ريشه در عوامل برانگيزندهء ديگري غير از شناخت و معرفت داشته باشد. در برابر اين دو نگاه، نظريهء سوّمي قرار دارد كه «ايمان» را چيزي جز معرفت و آگاهي به حقائق و واقعيتهاي جهان هستي نمي داند. واقعيتهايي كه آگاهي بخشي به آنها رسالت اصلي دين مي باشد. بر اساس اين نظريه، «ايمان» و «اعتقاد» مفهومي مشابه و مشترك پيدا مي نمايند و «اعتقاد ديني» همان «ايمان ديني» است و انسان «معتقِد» همان «انسان مؤمن» است. امّا آنچه كه از قرآن كريم استفاده مي شود. «ايمان» نه احساس و انفعال دروني است و نه «عمل و اقدامِ» محض! همانگونه كه نمي تواند دانش و معرفتِ صِرف باشد. در قرآن كريم «كُفر» در مقابل «ايمان» بكار مي رود و كافر كسي است كه با حقّ و حقيقت عناد مي ورزد. «عناد با حقيقت» يعني دشمنيِ با واقعيّت، علي رغم آگاهي و معرفت و اذعان به درستي و راستي آن! از نظر قرآن كريم، زشت ترين و بدترين حالت انسان، گرفتار آمدن به «كُفر» است. ليك «كُفْرِ قرآني» با تعارف سطحي و برداشتهاي عوامانه اي كه از اين واژه وجود دارد كاملاً متفاوت است. حتّي با شك فلسفي و بالاتر از آن انكار فلسفي نيز تفاوت دارد. قرآن كريم به صراحت از گروهي از انسانها سخن مي گويد كه به دشمني با آگاهي و معرفت خود بر خواسته و حرمت و حريم علم را پاس نداشته وبه مخالفت با آن بر خواسته اند. اين گروه، ستمكاران منحرفي هستند كه در صدد گمراه نمودن جامعه اند: «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علواً فانظر كيف كان عاقبة المفسدين» (نمل/ 14) ([كافران] با آنكه درون خود به نشانه هاي خداوند باور پيدا كرده بودند از روي ستمكاري و برتري جويي آن نشانه ها را إنكار نمودند. بنگر كه فرجام كار فساد گران چه خواهد بود؟) بنابر اين حتّي در صورت باور و معرفت به حقائق و واقعيّت ها نيز مي توان كُفر ورزيد و از «ايمان» فاصله گرفت. پس «ايمان» نمي تواند صِرف آگاهي و معرفت باشد. ولي بي ترديد «معرفت» جزء و ركن اصلي «ايمان» است. باور و معرفت، آنگاه كه از سطح ذهن و انديشه فرا رفته و صاحب خود را بگونه اي إقناع كرده كه به ژرفاي قلب و درون او رسوخ نمايد «ايمان» ناميده مي شود. پس هر آگاهي و معرفتي، را مي توان باور و اعتقاد ناميد ولي تنها در صورتي مترادف «ايمان» شمرده مي شود كه خصوصيت و ويژه گي قلبي نيز پيدا كرده و به دورن «فرد معتقد و باور مند» راه يابد. در چنين حالتي، معرفت برانگيزندهء «عمل» نيز خواهد بود و «اقدام» را در پي خواهد داشت. ايمان و عمل صالح قرآن كريم رابطهء دائمي ميان «ايمان» و «عمل صالح» بر قرار مي كند. در عين حال كه «عمل نيكو و پسنديده» خارج از مفهوم «ايمان» قرار دارد ولي نمي توان براي ايمان ماهيّت پراگماتيك قايل شد و آنرا از محتواي معرفتي و ادراكي تهي نمود. ولي «عمل و اقدام» لازمه و نشانهء قطعي « ايمان» است و لذا هماره در قرآن «عمل صالح» پس از «ايمان» آمده است: «الذين آمنوا و عملوا الصالحات» وقتي «معرفت» با اذعان قلبي همراه گردد تبديل به «انگيزش دروني» مي شود و با توليد انگيزه، «عمل پسنديده» شكل مي گيرد و به ميزان نفوذ قلبي معرفت و آگاهي، اعمال آدمي از آن نشأت مي گيرد. قرآن برخي از مهمترين رفتارهاي مؤمنان را در آيات مختلف بر مي شمارد از آن جمله در اين آيه: «قد افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون و الذين هم عن اللغو معرضون و الذين هم للزكاة فاعلون و الذين هم لفروجهم حافظون.» (مؤمنون/ 5-1) (مومنان رستگارانند! و آنان كساني هستند كه در نماز [و عبادات] خود خاشع اند و از [گفتار و رفتار] بيهوده فاصله مي گيرند و [به مستمندان كمك كرده و] زكات مي پردازند و شهوت جنسي را از طغيان باز مي دارند.) تفكيك ايمان و اسلام نكتهء ديگر كه بايد به آن توجه داشت آن است كه «باور ديني» داراي مراتب و درجاتي است. در يك مرتبه، عقل و انديشهء انسان را اقناع مي سازد ولي إقناع ذهني لزوماً التزام عملي را بدنبال ندارد. قرآن كريم گاه چنين كسي را «مسلمان» و «باور» او را «اسلام» مي نامد امّا ميان «اسلام» با «ايمان» و «مسلم» با «مؤمن» فاصله وجود دارد. فاصله اي كه گاه هرگز پيموده نمي شود و انسان معتقد و باورمند هرگز به «انسان مؤمن و نيكوكار» تبديل نمي گردد. قرآن به صراحت از اين تفاوت سخن گفته است: «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا لما يدخل الايمان في قلوبكم.» (حجرات/ 15) (اي پيامبر [به گروهي از اعراب كه گفتند: ايمان آورده ايم] بگو: شما ايمان نياورده ايد و تا وقتي كه ايمان در قلبهايتان جاي نگرفته است بگوئيد: اسلام آورده ايم.) «اسلام» مرتبه اي از «باور ديني» است كه شخص إظهار پذيرش و تعهّد به گزاره هاي ديني مي كند قطع نظر از اينكه اين تظاهر او ريشه در واقعيت داشته باشد يا صرفاً يك نمايش و اجراي نقش باشد. در هر صورت بايد آنرا با «ايمان» متفاوت دانست. تفكيك ميان «اسلام و ايمان» از مهمترين و كليدي ترين آموزه هاي قرآني است كه در عين حال تحليل انتقاديِ جامعهء مسلمانان را نيز آموزش مي دهد. اين تفكيك به همگان مي آكوزد كه هرگز نمي توان و نبايد رفتار فردي و اجتماعي دينداران را مبناي داوري و قضاوت در مورد گزاره ها و آموزه هاي ديني قرار داد. چه بسيار مسلمانان كه در عين تظاهر به پذيرش و تعهد به گزاره هاي ديني، هيچگونه التزام عملي به اين آموزه ها ندارند. نكته بسيار قابل توجه اينكه، اين شيوهء انتقادي، از قبيل «شيوه هاي جامعه شناسي» و حتّي «شيوه هاي روانشناختيِ نقد» نيست بلكه شيوه اي معرفتي است كه در متن «وحي اسلامي» و در «كلام الهي» به آن تصريح شده است و بر اساس آن رفتار و عمل مسلمانان لزوماً در همه موارد «مؤمنانه» و بر آمده از «ايمان دينيِ» آنان نيست. مراتب ايمان علاوه بر اين «ايمان» نيز داراي مراتب كمالي است. يعني همهء مؤمنان نيز در يك مرتبه ايمان قرار ندارند بلكه در پاره اي روايات اسلامي براي ايمان تا ده درجه بيان شده است. بدون آنكه كسي كه در درجهء دهم ايمان است حق داشته باشد درجهء نخست را نفي نمايد. ولي در هر صورت اين تفاوت آشكار ميان مراتب ايمان وجود دارد. برخي از مراتب بالاي ايمان، شخص مؤمن را در شرايطي قرار مي دهند كه بر خوردار از «تجربهء ديني» مي شود. يعني مستقيماً، و نه از طريق فعاليتهاي ذهني و يا از طريق اطلاعات و معلومات رسمي كه در اديان وجود دارد، بلكه در يك مواجهه و رويارويي مستقيم با امر قدسي و مشخصاً در رابطه با پروردگار از حالات ويژه و گاه نيز از آگاهي هايي خاص برخوردار مي شود. تجربهء ديني به اين معنا، موهبتي است كه عايد انسان مؤمن مي شود ولي بايد توجه داشت كه اولاً: دستيابي و برخورداري از اين تجربه و از اين حالات روحي عموميت ندارد بلكه رخدادهاي خاصي هستند كه در شرايط خاصي براي برخي از دينداران دست مي دهد. و ثانياً: هرگز نمي توان «تجربه ديني» را با «ايمان» مساوي و يكي دانست. و گرنه در اينصورت بايد هر كس كه فاقد چنين تجربه اي است را «بي ايمان» ناميد حال آنكه بي ترديد صِرفِ «آگاهي عقلاني و باور قلبي» به مبدأ آفرينش و آموزه هاي وحياني، آدمي را وارد جُرگه دينداران و مؤمنان مي سازد. در خصوص تجربه ديني بايد به تفصيل در جاي ديگري سخن گفت. از آنچه كه گفته شد مي توان به وضوح نكات ذيل را نتيجه گيري نمود: 1- اينكه عقل و معرفت نه تنها تنافي اي با «ايمان» ندارند بلكه يمان زائيده خِرَد و آگاهي انسان است. 2- همچنين «ايمان» نه تنها منافاتي با آزادي و اختيار ندارد بلكه اساساً بدون «آزادي» ايمان تحقق نمي يابد چنانكه در گفتارهاي پيشين در اين مورد به تفصيل سخن گفتيم. 3- ايمان «معرفت محض» نيست، و همانطور كه «تجربه دروني و دريافت قلبيِ محض» نيست بلكه «معرفتِ ارتقاء يافته اي» است كه به ذهن و قلب انسانِ مؤمن را توأمان اقناع و تسخير نموده است. 4- اقدام و عمل صالح، لازمه و زائيده ايمان است. 5- تفكيك معرفتي ميان «اسلام» و «ايمان» آموزه اي قرآني است كه راه را بر نقد فردي و اجتماعي مسلمانان مي گشايد. و قرآن خود آموزگار اين شيوهء نقد است. 6- «ايمان» به معناي «تجربهء ديني» نيست بلكه مي تواند در مراتبي از «ايمان» براي شخص مؤمن چنين تجربه اي رخ دهد.